دل مردم و تختی یکی بود
افتخارمیکنم رفیق تختی بودم
۱۷دی، پنجاهوهفتمین سالگرد درگذشت جهانپهلوان تختی را به مردم ورزشدوست ایران تسلیت عرض میکنم. من سیدعلیاکبر حیدری هستم. افتخارم این است که درمعیت شادروان غلامرضا تختی دراردوهای زیادی شرکت کردم و در مسابقات المپیک ۱۹۶۴ توکیو در کنار این بزرگمرد بودم.تختی مردمی بود و از مردم و برای مردم و کنار مردم بود. تختی حتی به خاطر دل مردم بعد از یک مدت کنارهگیری، دوباره در مسابقات شرکت کرد. به خاطر دل مردم؛ چون از او خواسته بودند. من هم این افتخار را داشتم تا در معیت این مرد بزرگ در اردوهای زیادی بودیم.
چون خر و پفی نبودم هماتاقی تختی شدم
موقع رفتن به المپیک، بعد ازاینکه وارددهکده المپیک توکیوشدیم، جاهای مامشخص شد.تختی به سرپرست تیم گفت دونفراز بچههای تیم که خروپف نمیکنند را به اتاق من بیاور. روی من و عبدا…خدابنده دست گذاشتند و در خدمت ایشان بودیم.
شوک بدی بود وقتی خبر دادند تختی مرده!
ما تهران بودیم که خبر را شنیدیم و به اتفاق چند تا از بچهها سمت پارک شهر رفتیم که نزدیک پزشکی قانونی بود. جنازه شادروان تختی را دیدیم و از آنجا به ابنبابویه تشییع کردیم. آنقدر جمعیت آمده بود که جنازه روی هوا میرفت. آنقدر جمعیت آمده بود که خیلی طول کشید. از بزرگان آن زمان هم آمده بودند و ما هم در خدمت بعضی از قهرمانان دنبال این کار بودیم.
پسر بچهای که فکر میکرد تختی خداست!
یک روز تختی گفت به بازار برویم و به بچههای بیبضاعت لباس بدهیم. یکی از بچهها وقتی آقاتختی لباس را داد از تختی پرسید شما خدا هستید؟ بچه تا این را گفت، آقاتختی لبهایش را گاز گرفت و گفت نه من خدا نیستم.بچه گفت پس تو دوست خدایی؟ گفت من هم بنده خدا هستم، چطور مگر؟ پسرک گفت: من دیشب از خدا خواستم شب عید لباس نو داشته باشم. صبح که رفتم مدرسه اسمم را خواندند که به فروشگاه برویم و به تو لباس بدهیم.وقتی شما این لباس را دادی، فکر کردم از طرف خدا هستی! آقاتختی بچه را بغل کرد و بوسید و خواب بچه تعبیر شد.
ما هم مدال داشتیم ولی تختی چیز دیگری بود
آقاتختی کارهای بزرگ و مردمی میکرد و به همین دلیل استثناست. ما مدالآور زیاد داریم ولی کارهای او استثناست. واقعا کسی در حد و اندازه او نداریم که کارهایی حتی مشابه او انجام دهد.
هیچ وقت قرار نبود تختی به کانادا برود
شما پرسیدید که شهلا توکلی در مصاحبهای گفته بود میخواستیم به کانادا برویم و تختی آنجا مربیگری کند. من این را نشنیدهام. از عبدا… موحد خواسته بودند که قبول نکرد. پرسیدند چرا قبول نمیکنی؟ او گفت من نمیتوانم به خودم اجازه دهم که کشتیگیرها را بسازم که بیایند کشتیگیرهای ایرانی را شکست دهند. امتیاز بالایی هم به او میدادند که قبول نکرد. واقعا ورزشکاران ایرانی به مردم و کشور علاقه دارند.
این خبر را در ارتباط ورزشی دنبال کنید.
منبع جام جم آنلاین